loading...
بدون عنوان .....
Omid بازدید : 38 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)


 

ما اوقات خوبی با هم داشتیم 
 

من یه کادو مثل این بهش دادم 
 

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم 
 

ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم 
 

وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن 
 

و منم اینجوری بهشون جواب میدادم 
 

اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه 
 

و من اینجوری بودم 
 

بعدش اینجوری شدم 
 
 

احساس من اینجوری بود 
 

بعد اینجوری شدم 
 

بله....آخرش به این حال و روز افتادم 
 

پدر عاشقی بسوزه 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    نظرسنجی
    نظر خودتون برای سایت چه گونه است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 32
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 22
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 53
  • بازدید کلی : 1,801